به گزارش خبرنگار خبرگزاری حوزه، آیت الله محمد جواد فاضل لنکرانی در درس خارج امروز خود طی سخنانی به شبهه عدم سرایت ایمان و کفر به حقوق شهروندی پاسخ داد که متن سخنان وی در ادامه می آید:
برخی از علمای بزرگوار و اندیشمندان در یکی از سخنرانیهای خود درباره ایمان و کفر و عدم سرایت آن به حقوق شهروندی مطالبی بیان کرده که در ذهن برخی ایجاد شبهه کرده است؛ از اینرو، ضروری است بدانها پاسخ داده شود.
نکته اصلی سخن ایشان آن است که میفرماید: «در درون تعلیمات ادیان به طور کلی و از جمله اسلام و مسیحیت، نهادهایی وجود دارند که متأسفانه با برداشتهای انحرافی و غیرواقعی موجب خشونت شده است». وی برای تثبیت این مطلب به ۳ نهاد دینی «کفر و ایمان، جهاد با کفار و امر به معروف و نهی از منکر» اشاره کرده و بیان میکند: «سوء برداشتها از این نهادها سبب بروز خشونتهایی است که امروزه در میان پیروان ادیان صورت میگیرد.»
محور اوّل: ایمان و کفر
نخستین نهادی که از آن نام میبرد، «نهاد کفر و ایمان» است. وی بیان میکند: پیروان هر یک از ادیان خود را مؤمن و دیگران را کافر میدانند و به دنبال این دو نهاد است که موضوع تکفیر مطرح میگردد. نهاد کفر و ایمان موجب تقسیم جامعه بشری از نظر شخص دینی به خودی و غیرخودی میشود و به جای دوستی، تخم عداوت میکارد؛ در حالی که نه معنای کفر و ایمان چنان است که برداشت شده و نه معارف دینی چنان اجازهای را به پیروان خویش میدهد که به استناد کافر دانستن دیگری دست به خشونت بزنند. ایشان برای این ادّعا به آیه شریف ۱۴ سوره حجرات تمسک میکند که خدای والا میفرماید: «قالَتِ الْأَعْرابُ آمَنّا قُلْ لَمْ تُؤْمِنُوا وَ لکِنْ قُولُوا أَسْلَمْنا وَ لَمّا یَدْخُلِ الْإِیمانُ فِی قُلُوبِکُمْ وَ إِنْ تُطِیعُوا اللّهَ وَ رَسُولَهُ لایَلِتْکُمْ مِنْ أَعْمالِکُمْ شَیْئاً إِنَّ اللّهَ غَفُورٌ رَحِیمٌ». میگوید: بر اساس این آیه افرادی که ایمان در قلبشان وارد نگردیده، چنانچه بر مقررات اسلامی و نظم اجتماعی گردن نهند، از همه حقوق شهروندی برخوردار میشوند. شاهدی نیز آورده و ذکر میکند: در صدر اسلام منافقین و افرادی بودند که همه میدانستند در قلب ایمان نیاوردهاند اما در کنار سایرین از همه حقوق سیاسی، اجتماعی برخوردار بوده و حتی به سرعت در رأس قدرت سیاسی قرار گرفتند. ایشان در ادامه ذکر میکند: در زمان معاصر تقسیم انسانها به مؤمن و کافر، دورانش گذشته است و باید به جای تقسیم به مؤمن و کافر، جهان بشریت را در دوران کنونی به «محارب» و «صلح جو» تقسیم کرد.
پیش از بیان پاسخ و اشکالات دیدگاه ایشان، ضروری است به عنوان مقدّمه بر دو نکته تاکید کنیم؛
اوّل این که، اسلام دین رأفت، رحمت، مودّت و دوستی است و پیامبر اسلام (ص) به عنوان رحمت جهانیان از جانب خداوند متعال به رسالت مبعوث شده است. به طور کلی، دین اسلام بر اساس عقل و منطق، همراه با محبت و دوستی پایهگذاری شده و در اصل اولی، از خشونت و برخورد خشن بیزار و متنفر است. آیات قرآن کریم و سیره عملی پیامبر اسلام (ص) بر این مطلب دلالت دارد؛ از جمله این که در آیه ۱۰۷ سوره انبیا خطاب به رسول رحمت پیامبر اکرم (ص) آمده است: «وَ ما أَرْسَلْناکَ إِلاَّ رَحْمَةً لِلْعالَمِینَ»؛ دینی که پیامبرش را رحمت برای مردم معرفی میکند، به یقین، نمیتواند دین خشونت باشد.
رفتار و سیره پیامبر رحمت نیز گواه این ادعا است و به شهادت تاریخ، آن حضرت نیکوترین اخلاق و بهترین گفتار را حتی با دشمنان خود داشته است و در قرآن کریم نیز آمده است: «إِنَّکَ لَعَلی خُلُقٍ عَظیمٍ» (قلم:۴). همچنین قرآن کریم نتیجه اخلاق و رفتار پیامبر (ص) را در گسترش قلمرو اسلام و توسعه مسلمانان اینگونه تبیین میکند: «فَبِما رَحْمَةٍ مِنَ اللَّهِ لِنْتَ لَهُمْ وَ لَوْ کُنْتَ فَظًّا غَلِیظَ الْقَلْبِ لاَنْفَضُّوا مِنْ حَوْلِکَ فَاعْفُ عَنْهُمْ وَ اسْتَغْفِرْ لَهُمْ وَ شاوِرْهُمْ فِی الأَْمْرِ فَإِذا عَزَمْتَ فَتَوَکَّلْ عَلَی اللَّهِ إِنَّ اللَّهَ یُحِبُّ الْمُتَوَکِّلِینَ» (آل عمران: ۱۵۹).
بنابراین، دینی که دستورالعمل اصلیاش سفارش به اخلاق و تواضع و عفو و گذشت باشد و رهبرش این گونه با تواضع و اخلاق رفتار کند، به هیچ وجه با خشونت سازگار نیست.
دوم این که، از جناب ایشان ـ با توجه به شخصیت علمی و فرهنگی که دارند ـ انتظار میرفت مسئله نفی خشونت از دستورات دین را به صورت صحیح و منطقی و کاملاً محققانه مورد بررسی قرار دهد. تردیدی نیست برداشت غلط و تفسیر نادرست از برخی آموزههای دینی، سبب به وجود آمدن افراطگریها و خشونتهایی شده که ناراحتی همگان را موجب شده است؛ اما آیا تفسیر نادرست را باید به تفسیر صحیح تبدیل نمود یا این که موضوع و مسئله را به طور کامل از ریشه حذف کرد؟ متأسفانه از مجموع کلمات ایشان راه دوم استفاده میشود. اصرار ما بر این است که علاوه بر مقابله با تفسیر نادرست از آموزههای دینی، باید تفسیری دقیق و مطابق با حقیقت و منطق از مسئله ارائه شود.
پس از ذکر این مقدمه و در مقام نقد سخنان ایشان، نکته اوّل که چندین مطلب را دربردارد، عبارت است از این که:
نخست این که، از کدام قسمت آیه شریف استفاده میشود کسانی که ایمان نیاوردهاند، چنان چه بر مقررات اسلام گردن نهند، از همه حقوق بشری برخوردارند؟! این یک تفسیر به رأی واضح و آشکار است و آیه هیچ دلالتی و بلکه هیچ اشعاری بر این امر ندارد.
دوم این که، از آیه ۱۴ سوره حجرات به خوبی استفاده میشود بین مسلمان و غیر مسلمان فرق است؛ به این بیان که بر فرض پذیرش قلبی بودن ایمان، روشن است اسلام و مسلمانی فرد، متقوّم به شهادتین و اقرار زبان به توحید و رسالت است، هرچند که در قلب خلاف آن را معتقد باشد. آیا این آیه شریف بر تقسیم افراد به مسلمان و غیر مسلمان دلالت ندارد؟ آیا ایشان چنین تقسیمی را نیز انکار میکند؟
سوم این که، چرا و با کدام مدرک و دلیل، ایمان را به قلب منحصر میکند؟ در روایات معتبر از امیرمؤمنان علی(ع) رسیده است که: «الْإِیمَانُ مَعْرِفَةٌ بِالْقَلْبِ وَ إِقْرَارٌ بِاللِّسَانِ وَ عَمَلٌ بِالْأَرْکَانِ» (نهج البلاغه، حکمت ۲۱۸)؛ روشن است مراد از ارکان در عبارت «عمل بالأرکان» ارکان دین است که عبارت باشد از نماز، روزه، حج، زکات و ولایت معصومان(ع)؛ این بدان معنا است که صف نمازگزاران، روزهداران، حجگزاران، زکاتدهندگان و کسانی که ولایت و سلطه و حکومت الهی را بر حکومت غیر خدا ترجیح دادهاند از سایرین جدا خواهد بود.
چهارم این که، سخن ایشان صرف ادعا است و دلیلی بر مطلب خود اقامه نکرده است. سؤال این است که بر فرض قلبی بودن ایمان و کفر، چه دلیلی وجود دارد بر این که امر قلبی نمیتواند معیار و شاخصی برای برخورداری حقوق شهروندی باشد؟ به چه دلیل بین مؤمن و کافر در این امور تفاوتی نیست؟ با مراجعه به آیات قرآن کریم، معلوم میگردد دیدگاه ایشان با بسیاری از آیات سازگار نیست. به عنوان نمونه، در آیه ۲۵۷ سوره بقره آمده است: «اللَّهُ وَلِیُّ الَّذینَ آمَنُوا یُخْرِجُهُمْ مِنَ الظُّلُماتِ إِلَی النُّورِ وَ الَّذینَ کَفَرُوا أَوْلِیاؤُهُمُ الطَّاغُوتُ یُخْرِجُونَهُمْ مِنَ النُّورِ إِلَی الظُّلُماتِ أُولئِکَ أَصْحابُ النَّارِ هُمْ فیها خالِدُونَ»؛ بر اساس این آیه، خداوند ولیّ مؤمنان بوده و آنها را از ظلمت و تاریکی به سوی نور خارج میکند و در نقطه مقابل، طاغوت و شیاطین سرپرستان و ولیّ کافران هستند و آنها را از روشنایی به تاریکی میبرند. آیا چنین چیزی یک امر قلبی است و هیچ ارتباطی به عالم خارج و واقع ندارد؟ خیر؛ اینگونه نیست و بلکه این امر همه ابعاد بشر را شامل است. همچنین در آیه ۱۲۱ سوره انعام آمده است: «إِنَّ الشَّیاطینَ لَیُوحُونَ إِلی أَوْلِیائِهِم»، آیا القای شیاطین فقط یک امر قلبی است و تنها شرک قلبی را شامل است؟ آیا میتوان گفت فتنهها و توطئههایی که کافران علیه مسلمانان انجام میدهند، مطالب وسوسهانگیز شیاطین نیست؟ دقت در جریان لیلة المبیت و آشکار شدن شیطان در شمایل پیرمرد نجدی در دار الندوة بطلان این سخن را واضح میکند.
نکته دوم این که آیا به واقع، دوران تقسیم انسانها به مؤمن و کافر گذشته است؟ این ادعا نیز با آیات متعددی از قرآن کریم مخالف بوده و سازگار نیست؛ آیاتی نظیر: «لا یَتَّخِذِ الْمُؤْمِنُونَ الْکافِرینَ أَوْلِیاءَ مِنْ دُونِ الْمُؤْمِنینَ» ـ آلعمران: ۲۸ ـ «یا أَیُّهَا الَّذینَ آمَنُوا لا تَتَّخِذُوا الْکافِرینَ أَوْلِیاءَ مِنْ دُونِ الْمُؤْمِنینَ» ـ نساء: ۱۴۴ ـ «یا أَیُّهَا الَّذینَ آمَنُوا لا تَتَّخِذُوا الْیَهُودَ وَ النَّصاری أَوْلِیاءَ» ـ مائده: ۵۱ ـ و «لَنْ یَجْعَلَ اللَّهُ لِلْکافِرینَ عَلَی الْمُؤْمِنینَ سَبیلاً» ـ نساء: ۱۴۱ ـ؛ آیا میتوان گفت این آیات به زمان نزول و صدر اسلام اختصاص دارد؟ این نظر با ظاهر این آیات که در آنها کلمه «لن» آمده و بر نفی ابد دلالت دارد و نیز با جاودانه و خالد بودن قرآن منافات دارد. بر اساس این آیات، مؤمنان در هیچ زمانی حق ندارند کافران را به عنوان سرپرست خود برگزینند. بنابراین، دوران تقسیم انسانها به مؤمن و کافر نگذشته است. در غیر این صورت، اگر دوران تقسیم گذشته باشد و در برخورداری از حقوق شهروندی تفاوتی بین مؤمن و کافر نباشد، دیگر فرق نمیکند چه کسی در رأس حکومت یا در مناصب مهم حکومتی و قدرت باشد؛ مسلمان و کافر، بر اساس حق انتخاب شدن، در این جهت یکسان هستند. به طور قطع، التزام به چنین مطلبی ممکن نیست.
نکته سوم این که نتیجه نظر ایشان آن است که از ابتدا تا انتهای ابواب فقه، تمام مسائلی که در آنها بین کافر و مسلمان فرق گذاشته شده، حذف شوند. در باب نکاح که مشهور فقها بر این باورند که نکاح دائم با اهل کتاب و مشرکان جایز نیست، باید بگوییم چنین ازدواجی اشکال ندارد و فرقی بین مسلمان و کافر نیست! یا در باب قصاص که مسلمان در مقابل کافر قصاص نمیشود، باید قائل به قصاص شد و یا در باب ارث، باید بر حکم ارث نبردن کافر از مسلمان ـ «الکافر لا یرث» ـ خط بطلان کشیده و گفته شود کافر از مسلمان ارث میبرد! همچنین در بحث دیه نیز باید به تساوی دیه مسلمان و کافر قائل شد؛ چرا که بر اساس نظر ایشان تمامی افراد در برخورداری از حقوق اجتماعی و شهروندی یکسان هستند. نیز «لا یحلّ مال امرء مسلم» باید کنار گذاشته شود و مال مسلمان و غیر مسلمان فرقی نداشته باشد. بنابراین، نظریه فوق بنیان فقه را از بین میبرد. طبق این نظریه چیزی به نام «ما أنزل الله» نباید داشته باشیم! مردم باید در هر زمانی از قوانینی که عقلای آن زمان وضع میکنند، حداقل در حقوق اجتماعی تبعیت کنند. ما أنزل الله مختص به امور عبادی شخصی مثل نماز و روزه و حج میشود و در امور اجتماعی، معاملات، مناکحات و سیاسات، باید از آنچه در اعلامیه جهانی حقوق بشر آمده تبعیت کنیم!!!
در حقیقت، این نظریه بیان دیگری از جدایی دین از سیاست است. بر اساس این نظریه، نباید دین را در حکومت و حاکم دخیل دانست و باید دین و ارزشها و احکام و قواعد دینی را در امور اجتماعی و حقوق شهروندی از جمله مسئله حکومتداری کنار گذاشت.
محور دوم: جهاد
دومین نهاد، «نهاد جهاد» است. ایشان در این باره میگوید: چنانچه تقسیم جامعه انسانی را به کافر و مؤمن بپذیریم، با کمال تأسف، نهاد «جهاد» یعنی اقدام مسلحانه علیه کفار مطرح میشود. البته ما باید شکرگزار مشهور فقیهان شیعه باشیم که هرچند تقسیم مزبور را پذیرفتهاند ولی جهاد ابتدایی را در زمان حاضر که زمان غیبت معصوم(ع) است ممنوع و تعطیل دانستهاند. ایشان پس از ذکر آیه ۱۵۹ سوره آلعمران به عنوان اصول دیپلماسی نبوی، میگوید: مطالعه در سیره نبوی که به یقین منطبق با قرآن است، نشان میدهد که حتی جهاد با کفار زمان رسول الله(ص) هم ابتدایی نبوده و همواره دفاعی بوده است. این ادعا علاوه بر استنباط از آیات قرآنی، مستند به مدارک تاریخی نیز میباشد. همچنین در بخش دیگری از سخن خود آورده است: مراد از کفاری که در قرآن قتال با آن واجب شده، کفار زمان رسول الله(ص) بوده که با پیروان او در حال جنگ بودهاند و شامل غیر مسلمانان زمان حاضر نمیشود. مگر میتوان غیر مسلمانان زمان حاضر را که پایبند به اصول حقوق بشر از جمله آزادی مذهبی هستند و برای کلیه ادیان از جمله اسلام احترام قائلند، کافر و واجب القتل دانست؟ زمان حاضر که ملت مسلمان عضو سازمان ملل متحد میباشند و عضویت آن سازمان به معنای تعهد به حفظ صلح و امنیت جهانی است، هرگز نمیتوانند با دیگران سر جنگ داشته باشد.
در نقد این قسمت از سخنان ایشان نیز به چند نکته اشاره میکنم:
مطلب اوّل این که مطابق سخن ایشان جهاد با کفار بیمعنا است و تنها اگر گروهی حمله کردند ـ خواه مسلمان باشند و خواه کافر ـ باید مقابل آنها ایستاد و دفاع کرد؛ بنابراین، معیار و ملاک، صلحجویی و جنگجویی است و آیات قرآن کریم را نیز بر همین معنا حمل میکنند. این سخن نیز صرف ادّعا است و دلیلی بر آن اقامه نکردهاند. سؤال این است که به چه دلیل و بر اساس کدام روایت و دلیلی، آیه «وَ قاتِلُوهُمْ حَتَّی لا تَکُونَ فِتْنَةٌ وَ یَکُونَ الدِّینُ لِلَّهِ» ـ بقره: ۱۹۳ ـ به مسلمانان صدر اسلام و کفار همان زمان اختصاص دارد؟ دقت در آیات مربوط به جهاد خلاف دیدگاه ایشان را اثبات میکند. جهاد از مباحث بسیار مهمی است که بنده در جای خود آیات مرتبط با این بحث را بررسی کرده و به صورت کتاب نیز با عنوان «جهاد ابتدایی در قرآن کریم» عرضه شده است؛ لذا، در اینجا به صورت مختصر، تنها به نکاتی اشاره میکنم.
۱. درباره جهاد تعبیری در قرآن کریم وجود دارد که راجع به نماز، روزه و حج چنین تعبیری نیامده است؛ خداوند در آیه ۲۱۶ سوره بقره میفرماید: «کُتِبَ عَلَیْکُمُ الْقِتالُ وَ هُوَ کُرْهٌ لَکُمْ»؛ تعبیر کراهت و ناخوشایندی تنها درباره جهاد آمده است؛ و به یقین، حکمی که به صورت قضیه حقیقیه در این آیه بیان شده است، وجوب جهاد ابتدایی است، وگرنه جهاد دفاعی و وجوب آن نیاز به صدور حکم ندارد؛ هر عاقلی میگوید انسان باید از خود دفاع کند. بنابراین، جهادی که جزء فروع دین است، جهاد ابتدایی است. ضمن آن که مطابق مبنای حضرت امام خمینی(ره)و پذیرش نظریه خطابات قانونیه، اشکال ادعای ایشان روشنتر است؛ چرا که بر اساس این نظریه، خطابات قرآن کریم به صورت قانونی بوده و مخاطب خاصی برای آیات نیست؛ یعنی حتی افراد موجود در زمان نزول آیه و مسلمانان صدر اسلام نیز بالخصوص متوجه خطاب آیه شریف نیستند و بلکه آنها یکی از مصادیق موضوع هستند.
۲. مقتضای قاعده اشتراک در تکلیف ـ که به اجماع فقها ثابت بوده و در سراسر فقه جاری است ـ این است که اگر حکمی در اسلام برای مسلمانان زمان صدور آیات ثابت شد، آن حکم شامل همه مسلمانان شده و در آن شریک هستند؛ حتی آنان که در زمان صدور حکم، وجود نداشتهاند. حال، آیا ایشان این قاعده که میتوان گفت فقه مبتنی بر آن است را کنار میگذارد؟
به یقین آیات جهاد ابتدایی عمومیت دارد و به مسلمانان صدر اسلام اختصاص ندارد؛ شاهد بر آن این که در روایت صحیحی، محمد بن مسلم از امام باقر(ع) درباره آیه «وَ قاتِلُوهُمْ حَتَّی لا تَکُونَ فِتْنَةٌ وَ یَکُونَ الدِّینُ لِلَّهِ» میپرسد که اگر این آیه شامل شما هم میشود، چرا بدان عمل نمیشود؟ حضرت پاسخ میفرماید: «لَمْ یَجِئْ تَأْوِیلُ هَذِهِ الْآیَةِ بَعْدُ إِنَّ رَسُولَ اللَّهِ(ص) رَخَّصَ لَهُمْ لِحَاجَتِهِ وَ حَاجَةِ أَصْحَابِهِ فَلَوْ قَدْ جَاءَ تَأْوِیلُهَا لَمْ یَقْبَلْ مِنْهُمْ لَکِنَّهُمْ یُقْتَلُونَ حَتَّی یُوَحَّدَ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ وَ حَتَّی لَا یَکُونَ شِرْکٌ» ـ کافی، ج۸، ص۲۰۱ ـ؛ بنابراین، ترخیصی از ناحیه پیامبر اکرم(ص) در ترک این تکلیف واجب از زمان حضور معصوم(ع) تا زمان ظهور حضرت حجت(عج) صادر شده است و بدیهی است زمان حاضر نیز بخشی از دوران ترخیص است. ثمره ترخیص، زمانی مترتب میشود که اختصاصی به مسلمانان زمان نزول قرآن نداشته باشد و شامل مسلمانان زمانهای پسین تا زمان ظهور نیز بشود.
۳. با چشمپوشی از این که دستورات دینی از جمله وجوب جهاد، قصاص، حجاب و... به صورت قضایای حقیقیه است که موضوع آنها همه انسانها تا روز قیامت هستند و به افراد حاضر در زمان رسول خدا اختصاص ندارند و نیز با اغماض از نظریه خطابات قانونیه و قاعده اشتراک در تکلیف، راه چهارمی برای اثبات مدّعای ما وجود دارد و آن، دقت در غایت و هدف مذکور در آیات جهاد ـ «حَتَّی لا تَکُونَ فِتْنَةٌ وَ یَکُونَ الدِّینُ کُلُّهُ لِلَّهِ» ـ است که نشان میدهد حکم جهاد به صدر اسلام اختصاص ندارد و بر اساس روایت فوق، زمان عمل حقیقی و امتثال واقعی آیه شریف تنها در زمان ظهور فرا میرسد؛ به عبارت دیگر، در زمان رسول خدا(ص)مصلحت در عمل فیالجمله آیه بوده و قتال با کافران و مشرکان وجوب امتثال داشته و عمل نیز شده و میشود؛ اما خدای تبارک و تعالی از ابتدا میدانسته این تکلیف، از جمله تکالیفی نیست که همه مکلفان از تمام جهات به آن عمل کنند. به دیگر سخن، حکم وجوب قتال با کافران و مشرکان تا زمان ظهور حضرت در مرحله اقتضا باقی میماند و تأویل و فعلیت آن به زمان ظهور مربوط میشود.
۴. از جمله مطالب غمانگیزی که باعث تأسف است، این سخن است که میگویند اسلام دین شمشیر است! این سخن نادرست بوده و بلکه عکس آن صحیح است. به طور مسلّم، در برپایی جهاد ابتدایی مسئله کشورگشایی، قدرتطلبی و شوکتخواهی شخصی یا حکومتی وجود ندارد؛ بلکه نخستین مرحله از مراحل تشریع جهاد ابتدایی، مرحله دعوت کفار به سوی اسلام است؛ پیامبر اسلام(ص) از ابتدا به دعوت و فراخوان مأمور بود نه جنگ و جهاد؛ دعوت و فراخوانی برای اعتلای کلمه توحید و تسلیم شدن در برابر خداوند یکتا بر محور دلیل و برهان.
در آیه ششم سوره توبه آمده است: «وَ إِنْ أَحَدٌ مِنَ الْمُشْرِکینَ اسْتَجارَکَ فَأَجِرْهُ حَتَّی یَسْمَعَ کَلامَ اللَّهِ ثُمَّ أَبْلِغْهُ مَأْمَنَهُ ذلِکَ بِأَنَّهُمْ قَوْمٌ لا یَعْلَمُونَ»؛ خدای متعال در فراز اوّل آیه در مقام بیان لزوم پناهدهی به مشرکان پناهنده و شرایط پناهندگی از جمله عرضه صحیح اسلام به آنان و حفاظت جانی و مالی از پناهندگان غیر مسلمان است. بنابراین، اگر یکی از مشرکان برای شنیدن سخن خداوند و تحقیق درباره اسلام به مسلمانان پناه بیاورد، باید به او پناه داده شود و نباید او را در این مدت با وجود کفر کشت؛ بلکه به نیکویی باید برای او اصول اعتقادی اسلام تبیین شود تا با آرامش تمام، برهانها و دلیلهای اسلام را بشنود و به اختیار خود، یکی از دو راه را انتخاب کند. اگر راه اسلام را پذیرفت، رستگار میشود و این به خاطر آن است که اسلام، دین منطق، برهان و استدلال است و هر که با آن مواجه شود، به یقین، آن را خواهد پذیرفت و چنان چه نپذیرد، معلوم میشود از روی عناد، تعصب و لجاجت است و در هر حال، چنین کسی که پناهنده شده، اگر اسلام را نپذیرفت، باز مسلمانان حق ندارند او را بیدرنگ بکشند و بلکه غیرت، آزادگی و انسانیت حکم میکند او را از پناهگاه به خانه و کاشانهاش برگردانند و پس از برگشت و مقابله است که میتوان با او جنگید.
بنابراین، از رهگذر این مطلب روشن میشود یکی از علتهای طرح اشکالات بیپایه و اساس بر جهاد ابتدایی و نسبت دادنهای غلط به اسلام و مسلمانان، ناآگاهی اشکالکنندگان از ظرافتهای قرآنی و دقتهای فقهی آیات شریف قرآن کریم است. در این زمینه به کتاب جهاد ابتدایی در قرآن کریم که اهداف متعالی و بسیار خوب جهاد را در آن ذکر کردهایم، مراجعه شود.
مطلب دوم این که، ایشان نیز همانند برخی دیگر از نویسندگان میگوید در اسلام و دوران رسول خداجنگی به عنوان جهاد ابتدایی نداشتیم و هرچه بود، جهاد دفاعی بود؛ در حالی که بنا بر سنت و سیره نبوی مستفاد از روایات و نقلهای تاریخی، برخی از جنگهای پیامبر اکرم مثل فتح مکّه و خیبر، جهاد و جنگ ابتدایی بوده و دفاعی نبوده است.
مطلب سوم نیز این که بر اساس نظریه ایشان باید گفته شود آیه نهم سوره حجرات «وَ إِنْ طائِفَتانِ مِنَ الْمُؤْمِنینَ اقْتَتَلُوا فَأَصْلِحُوا بَیْنَهُما فَإِنْ بَغَتْ إِحْداهُما عَلَی الْأُخْری فَقاتِلُوا الَّتی تَبْغی حَتَّی تَفیءَ إِلی أَمْرِ اللَّهِ فَإِنْ فاءَتْ فَأَصْلِحُوا بَیْنَهُما بِالْعَدْلِ وَ أَقْسِطُوا إِنَّ اللَّهَ یُحِبُّ الْمُقْسِطینَ» به زمان پیامبر اسلام(ص)اختصاص دارد و در زمان حاضر دیگر تفاوتی بین مسلمان و کافر نیست و اگر دو گروه از کفار نیز به جنگ و نزاع برخاستند باید میان آنها صلح برقرار کرد! لازمه سخن ایشان آن است که خط بطلانی بر آیه «إِنَّمَا الْمُؤْمِنُونَ إِخْوَةٌ فَأَصْلِحُوا بَیْنَ أَخَوَیْکُمْ» ـ حجرات: ۱۰ ـ کشیده شود و گفته شود «إنّما البشر إخوة»! آیا ایشان به این مطلب ملتزم میشود؟ آری، مدارای با همنوع و مراعات انسانها امری است که دین به آن توصیه میکند؛ لیکن این به معنای اخوّت و برادری همه بشر با یکدیگر نیست و بدون تردید این برادری فقط بین مسلمانان است. آری، این امکان وجود دارد که نسبت به همنوع بودن، عنوان برادری اطلاق و به کار برده شود، اما به یقین، با برادری میان مؤمنان تفاوت مرتبه خواهد داشت.
در انتها، ذکر این مطلب ضروری است که این مطالب را به عنوان تکلیف و برای جلوگیری از تزلزل اندیشهها و تشویش افکار و دفاع از اسلام و احکام مترقی آن عرض کردم که وظیفه همگان است با برهان و استدلال از اسلام و احکام آن دفاع کنند. اینجانب آمادگی دارم چنان چه جناب ایشان مایل به بحث در این مسائل باشند، آنها را به طور کامل مورد بررسی قرار دهیم.